۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

دیگری ها


باز بی قرار شده ام. مضطرب. دوباره توده ی درد به سطح آمده و مانند قلوه سنگی بزرگ روی دلم تکان تکان می خورد.
ارتباط با «دیگری» ها، همیشه چشمه ی بیقراری های من بوده و هست. گاه این ارتباط ها ی با «غیر»، برای تایید نیست، حتا تشویق، تنها می خواهم این «غیر» باشد، بماند و خود را بخواهد. خواستنی بی پیرایه برای زادنی از نو.
چه گیج می زنم تا این پیوندها بماند. تازه باشد. اما می دانی، کم می شوم. ذره هایی از من ، از درونم چنان شتابی می گیرند که قلبم مدام ضربه می خورد. ضعیف می شود.