۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

نجات


دنیا دیگر به لانه ی ماران شبیه نیست، خود ماری است که با عضلات متراکمش، تمامی استخوان های مان را در خود پیچیده. گاهی بعضی مان از شدت درد ضربه ای می زنیم و گاهی بعضی هامان نیز تنها مات نگاه می کنیم به خودمان، به دیگری کنارمان، به آسمان و درد را برای خود معنی می کنیم.
و گاهی مات نیستیم، ضربه هم نمی زنیم، در جستجوی راه حلی ایم. به نجات فکر می کنیم و در این جستجوی ذهنی، پرده ای کنار می رود و نگاهی جدید را می بینی که می توانی صیقل اش دهی، تا به کار آید، تا نجات دهد. تا نجات یابی.

لحظه


روزها،
گاهی مچاله اند.
بال بال گنجشکک پشت پنجره
حتا تای لحظه را 
باز نمی کند.