۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

حقیقت


چیزی در لایه های زیرین لحظه ها جاری ست. حقیقتی که مدام می خواهد لایه ها را بشکند، سرریز شود، اما خوش بینی مفرط ما، مانع از دیدار ما با لحظه ی واقع می شود. خوش بینی با لایه هایی از خودبینی و اختلالات روانی مان، همه مان را با تصویرهایی چندگانه مشغول کرده است. ما حقیقتی را کشف نمی کنیم. ما لایه های مان را کلفت تر می کنیم، عکس های ما را به آن سنجاق می کنیم. کاش زلزله ای بیاید.



گذشته



گذشته چسب دارد و به دالان های ما آغشته است. ما پر از دالانیم.
ما تکه تکه ایم. تکه هایی که هویت شان را با خاطره ای، یادی، آدمی، مکانی، رنجی و یا لذتی ساخته اند. گاهی به دالان ها سفر می کنیم، تا خود دیروز را با نگاه امروز ببینیم. تجربه ی زیسته ی امروزمان، تاریخ مان می شود. تاریخی که با اجبار ساختارهای بیرونی و انتخاب های گاه و بی گاه ما، «ما» ی اکنون را ساخته است. و گاهی سفر به این دالان ها بازگشتی ندارد. به دالان ها می چسبیم.