۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

سرنوشت

گاهی سرنوشت محتوم می شود. چرا که نقطه ی آغازین اش را از جایی گرفته است که تو هیچ حق انتخابی برایش نداشته ای.
محکم به دیوارهای تعیین شده ی اجتماع می کوبی ، شاید تو را به آن سوی دیوار راهی باشد، اما نیست. بعد از سال ها زندگی خیابانی و تجربه ی خشونت و رنج و نبودن و نداشتن، می خواهی تغییر کنی ، می خواهی دیگر خیابانی نباشی، می خواهی بودن ات را رنگ دیگری بزنی، می خواهی عشق را بیابی، اما هیچ باوری به تو نیست، تو صلیب وار خیابان را با خودت حمل می کنی و ردهای این صلیب تو را نشان دار کرده است.
تجربه ی یک ساعت زندگی تو شاید برای من جهنمی شود، اما تو ظریفی و هیچ کس این ظرافت را نمی بیند.