۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

فقدان



وقتی فقدان و نبود کسی بر تو، قلب و فضایت حادث می شود، آنگاه همه ی تو، درون ات و نگاه ات سنگین می شود. هر صدا و نگاه و حرکتی که با خود حس دوست داشتن را حمل کند، خالی ات می کند. به رنج می رسی. به ترس می رسی. انگار نبود او، زخمی را برایت تازه می کند، زخم دوست داشتن. حتا نگاه مهربان یک دوست، دیوانه ات می کند. دوست داشتن آدم ها ویرانی می آورد. قلب مان مچاله است برای همیشه. فقدان، بودن را پررنگ می کند. بودن اش همه جا حضور دارد. فقدان، آدم های دور و بر را نشان ات می دهد، دیگری ها را پر رنگ می کند. فقدان، به یاد آوردن است. فقدان، بیداری دوباره ی همه ی حس های انسانی مان است. فقدان، شور دارد. درد دارد. فقدان، تو را با خودت مواجه می کند. فقدان، رجوعی به تنهایی مان است