۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

نهایت



آن قدر درمانده ام
که برای یافتن ردی از تو
گوگل را جستجو می کنم!

اگر آمریکا نبود؟!


چندی است در سایت «دنباله» بحث هایی درگرفته است پیرامون پیامدهای جنگ عراق و حضور نیروهای آمریکایی در عراق که خواه ناخواه دامنه ی وسیعی یافته است چرا که بحث از نقش مثبت یا مخرب سیاست های نظامی آمریکا در خاورمیانه را به میان آورده است.
در کنار یکی از این بحث ها من کامنتی گذاشتم در خصوص آمار «یونیسف» از مرگ و میر کودکان زیر پنج سال عراقی که بین سال های 1991 تا 1998 به علت فقدان داروهای اولیه ناشی از تحریم های اقتصادی آمریکا جان خود را از دست داده بودند.
شخصی به نام کاربری «مهرداد» ضمن زیر سوال بردن این آمار و درخواست منبع آن، یادآور شد که ما (و به طبع عراقی ها و مردم خاورمیانه) باید قدرشناس کشورهایی مانند آمریکا باشیم چرا که :
« ... والا انصاف هم خوب چیزیست. اصلن اگر امریکائیان و به طور كلي همين دنياي سرمايه داري غربیان نبود که اصولن داروئی وجود نمی داشت که کسی مصرف کند! چون کشورهای شرقی و کمونیستي و اسلامی از صدقه سر تکنولوژی های غربی اصلن فهمیدند داروی شیمیایی چیست! وگرنه همين امروز هم با عناب و سه پستان و جادو جمبل همدیگر را درمان می کردند! حالا هم با آمارهای من در آوردی خودمان را بيش از اين ضایع نکنیم. به این نگاه کنیم که از برکت وجود آمریکا و تكنولوژي درمان و بهداشتش سالانه میلیونها کودک و بزرگسال نمی میرند.»

اینکه اگر غربی ها و آمریکاییان نبودند ما اکنون در ورطه ی بربریت مضاعف خود باید با «سه پستان و عناب» و ... بیماران مان را درمان می کردیم حرف بسیار غم انگیزی است نه به خاطر درستی یا نادرستی اش که جای بحث بسیار دارد؛ تنها به این خاطر که این حرف از سوی یک ایرانی تحصیل کرده گفته می شود که از قضا به اعتبار لینک ها و مطالب آتشین اش در سایت «دنباله»، داعیه ی ایران دوستی و میهن پرستی دارد. اتفاقا حرف مشابهی هم در مورد مردم عراق به سربازان و مردم آمریکا خورانده می شود تا راحت تر ماشه را بکشند و تا مخالفت با جنگ در درون آمریکا گسترش نیابد. (شاید به همین خاطر است که در آمریکا آمار رسمی و روزانه ی قربانیان جنگ عراق براساس تعداد کشته شدگان سربازان آمریکایی بیان می شود.)
برای من شخصا این ادعای تاریخی در حوزه ی طب از یک نظر دیگر هم جالب بود و آن اینکه چندی پیش از یک استاد آلمانی دانشگاه که از قضا به شدت هم مخالف حکومت کنونی ایران بود شنیدم که اروپا پیشرفت طب خود را مدیون دانش طب ایرانی ها و به ویژه بوعلی سینا است. این حرف زمانی قابل فهم است که بدانیم تا دو قرن پیش کتاب «قانون» بوعلی سینا نعل به نعل در مدارس طبی اروپا تدریس می شد. این البته فخرفروشی به گذشته نیست که این کار را قاعدتن «پان ایرانیست» ها بهتر انجام می دهند؛ بلکه تنها دعوت به «واقع بینی» تاریخی است، که گاهی اوقات در حضور توامان «نفرت از یکی و شیفتگی به دیگری» از دست می رود و صحنه را به «مطلق گرایی» می سپارد. گرچه می دانم این گونه «انکار خود» و «پرستش دیگری» با داعیه ی واقع بینی انجام می شود.

دانش و معرفت سرمایه های جهانی هستند و متعلق به همه؛ چرا که همواره در گردش میان اقوام و ملل و تمدن ها داد و ستد شده و رشد یافته اند؛ ضمن اینکه هر تمدن و ملت و قومی به سهم خود و بسته به جایگاه اش بر غنای آن افزوده و نشانی از خود بر آن گذاشته است. البته این گردش دانش و معرفت طبعن و لزومن همواره در صلح و صفا انجام نمی شده، بلکه در برهه های تاریخی زیادی هم در بستر ستیزه ها و جنگ ها و رقابت ها و حتا تسخیرهای سرزمینی جریان داشته است و بدین سان ملتی که زمانی به لحاظ علمی در اوج بود زمان دیگری در حضیض قرار می گرفت.
حال پرسش اینجاست که آیا این اوج و فرود برای دوره های حاضر هم صدق می کند؟
پاسخ من آریِ تلخی است! تلخ از این جهت که به دلیل عمق و وسعت بسیار زیاد دانش امروز و پیشرفتگی و پیچیدگی بالای توانایی های فنی و تکنولوژیکی، برای کشورهایی که به هر دلیل در حضیض قرار گرفته اند، امکان بازگشت به اوج به سادگی گذشته میسر نیست؛ به ویژه آنکه باور دارم سیاست های مخوف و درهم پیچیده ی جهانی که با پوشش های رسانه ای، حقوقی و نظامی گسترده نیز همراه است ، هژمونی درازمدت و بلکه همیشگی را برای کشورهای بالادست کنونی نشانه رفته است.
اما اینکه میلیون ها کودک در اثر پیشرفت ها و دستاوردهای علمی از مرگ نجات می یابند و باید به خاطر آن قدرشناس اروپاییان و آمریکاییان باشیم، انکار عوامانه ی نقش اقتصاد در مناسبات جهانی است.

این لینک ها را در ارتباط با مرگ و میر کودکان در جنگ ببینید:

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

یک معیار قلبی



وقتی آروم آروم متوجه شدی که لیست آدم هایی که از ته دلت می خواد براشون هدیه بگیری، داره زیاد میشه، خوشحال باش!
قلبت داره بزرگ می شه.

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

جنبش دانشجویی



جنبش دانشجویی
خوشبختانه در دانشگاه ها فضای نقادی از مرز تعارفات مرسوم و کلیشه ای خارج شده است و دانشجویان با شهامتی
ستودنی از باورهای خود دفاع می کنند.اما به نظر می رسد همچنان برخی تنگ نظری های تحلیلی دامنگیر جنبش دانشجویی است. از جمله اینکه تمامی مشکلات را به پای احمدی نژاد نوشتن و تنها او را به عنوان بلاگردان نظام ، آماج حملات انتقادی خود قرار دادن. این دامن زدن به همان پوپولیسمی است که زمانی احمدی نژاد را در قامت فرشته ی نجات برافراشت و اکنون او را شیطان رجیمی می بیند که با رفتن او گویا همه ی مشکلات رخت برخواهد بست.
از قضا این همان گفتمانی است که اصلاح طلبان حکومتی هم به گسترش آن دل بسته اند.
فیلم اعتراض دانشجوی شیرازی به لاریجانی و احمدی نژاد و درگیری با دانشجویان بسیجی را می توانید اینجا http://www.iranianuk.com/article.php?id=33290ببینید.

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

حس پنهان



حس پنهان
نگاهی به فیلم حس پنهان

زن روانپزشک است و بیمارانی دارد که زنانی هستند بحران زده، با زندگی های از هم پاشیده: یکی به خرافات چنگ انداخته تا مردش را حفظ کند، اما مردش می رود؛ زنی دیگر حتی هوای اطرافش را کثیف می پندارد و می خواهد همه چیز را از نو شست و شو دهد؛ از دیدن مردش سر باز می زند، چون گمان می کند که او هوا را کثیف می کند.

زن روانپزشک فرزندی ندارد، چرا که ترس دارد از داشتن بچه های معلول، کند ذهن یا یکی از آن بچه هایی که با چاقو دست شان را تکه تکه می کنند، تا از دیدن خون لذت ببرند. از افسردگی ، پارانویا، مانیا... بیزار است و می ترسد که فرزندش در آینده یکی از همین مریض ها باشد. مردش اما فرزند می خواهد تا از تنهایی ای که در این رابطه ی یکنواخت دچارش شده است، نجات یابد و زن نیز به آرامی پی می برد که پشت زندگی به ظاهر آرامش، «خرده جنایت های زناشوهری» در حال شکل گرفتن اند.
مرد که تفریح اش رانندگی با سرعت زیاد در بیابان ها است و گویا در زندگی بیرونی اش هم با همین لذت فقط با سرعت جلو می رود. به تازگی با دختری جوان آشنا شده است که از قضا او خود نیز زخم خورده ی همین خرده جنایت هاست. دختر برادری دارد که او نیز زخم خورده است و پایه ی اعتقادی اش را همین ترس از خیانت آدم ها شکل داده است. او مراقب است. مراقب خواهرش؛ در عین اینکه او را می ستاید که مقاوم است و به این خرده جنایت ها کشیده نمی شود. اما برادر به ناگاه پی می برد که خواهر دچار پنهان کاری است. ناباورانه می بیند که خواهر مقاومش، نقش« زخم زننده» را بازی می کنند. او به تلخی درمی یابد که در این دایره، نقش ها به سادگی تکرار می شوند؛ . از آدمی به آدمی؛ از یکی به دیگری.
برادر می گوید:« دنیای ما آدم ها از دنیای حیوانات نیز کثیف تر است». می گوید:« انسان تنها موجود زنده ای است که قبل از مرگش نیز می تواند فاسد شود».
همه در دایره ای از زخم، زندگی می کنیم. زخم هایی که در این دایره هر کدام به خود و دیگری می زنیم. همه در این دایره زخم زننده ایم و زخم خورنده.
انسان در نهایت تنهاست با جهان ذهنی اش و حصاری از تجربیات که چارچوب عقایدش را می سازد. اما گاهی دچار تنهایی می شویم که برای فرار از خود واقعی مان، ایجاد شده است و برای زدودن این تنهایی، به هیجانات روزمره و جرقه هایی که هر روز در زندگی هر کدام از ما ممکن است زده شود، متوسل می شویم. پناه می بریم به «دیگری» که او نیز موقعیت مشابهی چون ما دارد و به هم آویزان می شویم و گاهی فکر می کنیم که عاشق شده ایم...
هر قدمی که انسان را از اصالت واقعی اش دور کند، به ناگاه به فاجعه ای ختم می شود، همانطور که این «حس پنهان» با غلیانش، فاجعه ای آفرید.
این گونه «حس های پنهان» در همه هست، اما چگونه می توان آن را به طور کامل دید و درک کرد؟

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

پناهنده سیاسی


« پناهنده سياسي كيست؟ » به قلم شادروان دكتر غلامحسين ساعدي


پناهنده سياسي كيست؟ پناهنده سياسي كسي است كه چهره به چهره روبه ‌رو، در برابر حكومت مسلّط ايستاده بود، و اگر بيرون آمده،‌از ترس جان نبوده است.

‌او با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترك خاك و ديار كرده است.

در اين ميان هستند بسياري از نويسندگان، شاعران، نقاشان،‌مجسمه ‌سازان، كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان ديگر قرار مي‌گيرند.

پناهنده سياسي نيّتش اين است كه با جلّادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر بجنگد و حاضر نيست از پا بيفتد.

به لقمه ‌ناني بسنده مي‌كند، ناله سرنمي ‌دهد و شكوه نمي ‌كند.

مدام در تلاش است كه ديوار جهنم آخوندها را بشكند و به خانه برگردد. خانه ‌او وطن اوست.


براي تميز كردن خانه قدرت روحي كافي دارد و وقتي آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژّه‌هاي خود پاك كند.

از جان گذشته است ‌و مطلقاً‌ نمي‌ترسد.

پناهنده سياسي نارنجكي است كه به ‌موقع مي‌خواهد ضامن را بكشد و كوهي را از جا بركند با دست بريده براي هر كار يدي حاضر است، با پاي بريده مدام مي ‌دود و با چشمان كم ‌سو همه ‌جا را مي‌بيند.‌

روحيه پناهنده سياسي عضلاني است، انگار كه از سرب ريخته شده.

واهمه ‌يي از مرگ ندارد، ‌و زماني كه خود را در صف پناهنده‌هاي قلّابي مي‌بيند، خشم جان او را به لب مي‌رساند، چون مي‌بيند ستون فقرات بشردوستي ساخته و پرداخته حكومتها فرقي بين او و دلالان اسلحه نمي‌گذارد. اولي مدام با دو گذرنامه در رفت و آمد است.. ولي او اگر پا به وطن بگذارد،‌ جمهوري اسلامي امكان نفس كشيدن نيز برايش نخواهد گذاشت و پاي ديوار خواهدش كاشت و سوراخ سوارخش خواهد كرد.

دراين‌جاست كه قوانين به يك‌باره بي‌اعتبار مي‌شوند. دراين جاست كه بايد تأملي مثلاً‌در «قرارداد1951» كرد، يا در قوانين و مقرّرات ديگر.
سوءتفاهم نشود، منظور اين نيست كه كشورهاي پناه‌دهنده سختگيري بكنند. اصلاً حتّي تلاش فراواني بايد كرد كه به آواره‌هاي دور افتاده بيش از پيش توجّه شود،‌اين تلاش امر بسيار لازمي است. غرض اين است كه فرق «پناهنده‌سياسي» قلّابي با «پناهنده‌سياسي واقعي» روشن شود. اين دو از يك جنس و از يك قماش نيستند.

پناهنده سياسي قلّابي جانوري است همه چيز خوار، ولي پناهنده سياسي واقعي انساني است مرگ بركف،‌كه بي‌هيچ چشم‌داشتي مي‌خواهد كمر رژيم جمهوري اسلامي را بشكند، خشت روي خشت بگذارد و خانه تازه و وطن تازه‌يي بسازد.

فاطمه حقیقت پژوه اعدام شد

«فاطمه حقیقت پژوه اعدام شد»

خبر این بود و تمام
نفسی دیگر نیست که با گرمایش عشق را به دخترکانش هدیه کند...

او رفته است و قانون همچنان نفس می کشد
و خمیازه های طولانی
قانون به راحتی فرمان ایست می دهد به حضور انسان
و انسان باید نباشد

می خواهم با کسی بروم که دوستش می دارم

می خواهم با کسی بروم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای همراهی را با حساب و کتاب بسنجم
یا در اندیشه ی خوب و بدش باشم
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نمی دارد
می خواهم با کسی بروم که دوستش می دارم
«برتولت برشت»