۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

سکوت تنهایی



تنها پنجره ی اتاق رو به حیاطی که سه درخت تنومند چنار آن را پر کرده است، باز می شود. آمد و شد پرندگان و جست و خیزهای سنجاب های قهوه ای و حرکت بی زمان باد، شاخه ها را به این سو و آن سو می پراکند.
زن بی قرار که می شود، نیرویی در درونش غلیان می کند، و او را از چاه تنهایی اش بیرون می کشد و به پنجره رهنمون اش می کند. می ایستد و شور بیرون در درونش، دوباره چشمه ای می شود که نگاه کند. برگ های سبز تابستانی، آسمان بیکران، پروازهای دسته جمعی پرندگان و حالا آن سو تر، پنجره ای که پیرمردی را در خود قاب گرفته با دستانی که شیشه را لمس می کنند، پیرمردی که نگاه می کند، رو به رو را، بی هیچ تکانی.
لحظه های سکون درون زن، از تماشای بیرون پنجره شروع می شود و به پنجره ی آن سو تر می رسد، جایی که پیرمردی، بی هیچ تکانی رو به رو را نگاه می کند.

هیچ نظری موجود نیست: