۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

مرد نی نواز


مردی را می شناختم که زندگی سختی داشت. دستان اش گواه زندگی اش بود. دستانی که بزرگ بود با پوستی کلفت. عاشق نی بود، اما فرصت آموختن اش را نداشت. گاهی اوقات با نی جدیدی که خریده بود به خانه می آمد و آن را در کنار نی های دیگر می گذاشت.
هر کس ذخیره ای نایاب در درون خود دارد. او نیز داشت. ذخیره اش نواختن نابه هنگام اش بود. مرد نی می نواخت، آرام و غمگین، گرچه در دستان بزرگ اش خوب نمی نشست، اما می نواخت. با هر دم اش، خود را می نواخت. دستانش را می نواخت.

هیچ نظری موجود نیست: