۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

حرف زدن


دیروز در یک جمع زنانه ای شرکت کردم که قرار بود محور جمع شدن مان بحث و مطالعه و گفتگو  درباره ی مسایل مختلف زنان باشد. از قبل موضوعی را مشخص کرده بودیم و قرار بود جلسه ی دیروز در مورد آن گفتگو کنیم و سوالات مان را مطرح کنیم. در خلال گفتگوهامان، به ناگاه احساس کردم که چقدر این زن ها حرف داشته اند برای گفتن. چقدر پر هستند از ناگفته ها. گاهی حتا بی هیچ ارتباطی به موضوع فقط حرف می زدند. به تمامی حرف می زدند. حرف هاشان بار داشت. دستان شان که به هر سو نشانه می رفت تا خودشان را بیان کنند. نگاه هاشان  که ناآرام بود. کاش ادامه پیدا کند، حتا اگر سمت و سوی مشخصی پیدا نکند، فقط باشد که بیایند و حرف بزنند.

هیچ نظری موجود نیست: