۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

درد


نوشتن شفا می دهد، به همین امید آمده ام.
گاهی درد چنان در دلم عمق می گیرد که چاهی تاریک می شود. چاهی بدون قطره ای آب.
دردت در من درد شده است، سال هاست با این درد آشنا شده ام. به خودم که می نگرم، خود را مملو از درد دیگری می بینم، گاهی که بی تابم، لایه های درد را بیرون می کشم تا لایه ی خودم را ببینم، چیزی نمی یابم که متعلق به من باشد. به خودم ، به درونم. درد های من همه دردهای دیگری است. دیگری ها در من اند. دیگری هایی که انسان اند و درد می کشند .
این دردهای دیگری، گاهی مرا به جنون می کشاند.  

هیچ نظری موجود نیست: