۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

پاییز

پاییز شده و حس عجیبی دارم. خودم را واکاوی می کنم تا این حس را بهتر ببینم و بشناسم. تصاویری از خاطرات کودکی و نوجوانی ام مدام ذهنم را پر می کنند و در عین حال ته تصاویر به دهکده ی کوچک کویری می رسد که پاییزش با درختان بلند سپیدارش مرا افسون می کند. بیشتر که تصاویر را نگاه می کنم، می بینم خاطراتم، اتفاق خاصی را در خود نگنجانده اند، اما این تصاویر به من حس خوبی می دهند. انگار این دهکده و پاییز با یک جور سرخوشی و رهایی پیونده خورده اند. انگار، ذهنیت من از دنیا، آن زمان زیباتر بوده، چرا که درختان و دهکده مرا گرم می کنند. انگار درختان و آسمان حضور پررنگ تری داشته اند.
انگار زمان آن روزها، زمان سیال تری بوده است که من حضورم را در آن زنده تر می بینم. 

هیچ نظری موجود نیست: