۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

روزمرگی هایم


لپه ها را پاک می کنم تا سنگی نداشته باشد، می بینم پر از سنگم. پیازها را خورد می کنم و اشک می ریزم. مدت هاست در آَشپزخانه ام. من این دیوارها و  آجرها و سیمان های آَشپزخانه را انقدر نگاه کرده ام و نگاهم انقدر به درون شان رفته که معمار شده ام. این را نباید دست کم گرفت.

هیچ نظری موجود نیست: